خانه    نقشه سایت    تلفن 021-26701198     تماس با ما info@karafarinenab.ir

1 1 1 1 1 1 1 1 1 1 امتیاز 5.00 (2 رأی)

امتیاز کاربران

ستاره غیر فعالستاره غیر فعالستاره غیر فعالستاره غیر فعالستاره غیر فعال
 

اوستای این کارگاه برای کارگرانش حکم معلم را دارد. چون تا همین چند سال پیش پای تخته سیاه می ایستاد به آن‌ها درس می داد. اما وقتی گوشه نشینی شاگردانش را بعد از فارغ التحصیلی از مدرسه دید به قیمت سود ودرآمد کمتر، برای آن‌ها اشتغال زایی کرده وهمراه با شاگردان معلولش سریک سفره می نشیند.


اینجا کلاس درس و مدرسه نیست. اما کارگران کم توان ذهنی (معلول ذهنی)، وقتی می خواهند حرف بزنند برحسب عادت انگشت اشاره شان را بالا می برند، کمی منتظرمی مانند و می گویند: آقا اجازه؟

«آقا اجازه، فوتبال دستی ها رو ببندیم؟»«آقا اجازه، میله های بارفیکس را بسته بندی کنیم؟»«آقا اجازه، همه کارگاه رو جارو کردم.»«اجازه آقا، میله های بسکتبال آماده شد.»«آقا اجازه، مشتری جدید سفارش کارداده؟»«اجازه، من دستگاه برش رو خاموش کردم.»


پدرخوانده کم توانان ذهنی
امروزنمی دانیم از «علی مهربانی» به عنوان کارآفرین یاد کنیم؟ یا به عنوان خیّر؟ یا معلم دلسوز؟ یا اوستای کارگاهی که کارگرانش به محض دیدنش قند در دلشان آب می شود. و شاید هم پدرخوانده ای که نمی تواند از فرزندان معلول ذهنی اش دل بکند.
اوستای این کارگاه برای کارگرانش حکم معلم را دارد. چون تا همین چند سال پیش پای تخته سیاه می ایستاد به آن‌ها درس می داد. اما درس آقا معلم وقصه شاگردانش به اینجا خلاصه نشد. کلاس درس اوبه جایی رسید که امروز می تواند درس انسانیت باشد برای همه آنهایی که دغدغه حمایت از هم نوع را دارند و قصه شاگردانش به اینجا رسید که امروز تعدادی ازآنها می توانند یک خانواده را اداره کنند و به قول خودشان دستشان درجیب خودشان باشد و این یعنی گشایش در کار یک خانواده.

 


اوستای مهربانی
 علی مهربانی حدود 7 سالی است که با همراهی بچه‌های کم‌توان ذهنی، کارگاه ساخت لوازم ورزشی را راه اندازی کرده است. متولد 1344، حدود ۳ سال است که از آموزش و پرورش مدارس استثنایی بازنشسته شده است. او آخرهرسال تحصیلی شاهد بود، تعدادی ازدانش آموزان مدرسه کم توان ذهنی از مدرسه فارغ التحصیل می شوند بدون اینکه آینده روشنی درانتظارآنها باشد انگاربا فارغ التحصیل شدنشان از جامعه حذف می شدند و بعد ازآن باید کنج خانه بنشینند و آنچه را که طی سا ل ها آموزش دیده اند را آرام آرام به فراموشی بسپرند چه برسد به اینکه این شانس را داشته باشند که روزی شاغل شوند و درآمدی داشته باشند. سال های اول نمی دانست این درد را چطور باید تحمل کند تا اینکه دل به دریا زد و پاشنه کفش هایش را ورکشید رفت کاری کند کارستان. حالا او و شاگردانش سر یک سفره نشسته اند ما می گوییم سفره مهربانی، خودش می گوید سفره غیرت وصداقت بچه های من.

 

گشایشی در کار است
کارگاه ساخت لوازم ورزشی خارج از شهرتهران است. درجنوبی ترین حاشیه شهرری ابتدای جاده روستای محمودآباد. کارگران کم‌توان ذهنی دربن‌بستی به نام «فتاح» کار می کنند به‌حق کوچه فتاح، گشایش کار بچه‌های کم توان ذهنی بود وقتی صاحب شغلی شدند وماهانه درآمدی پیدا کردند. ساعت 9 صبح است. در کوچه فتاح مقابل پلاک یک ایستاده ایم، دربزرگ آهنی روی پاشنه می چرخد. کارگاهی بزرگ با آلاچیق و استخری کوچک در کنار دیوارکارگاه، دست سازه های بچه ها با رنگ لعاب شاد روی یکدیگر چیده شده است انواع و اقسام فوتبال دستی ها، دروازه های فوتبال و فوتسال میله های بارفیکس جوان های کم توان ذهنی کارشان را شروع کرده اند. گاهی زیرچشمی نگاهی می‌اندازند. اما همچنان مشغول کار خود هستند که «علی مهربانی» اوستای این کارگاه وارد می شود همه کارگران کارشان را رها می کنند وبه استقبالش می آیند.

 



جوانان معصوم کارگاه
می گوید: «شاید قد و هیکل این بچه‌ها مانند یک مرد کامل باشد اما معصومیتشان مانند بچه‌هاست. آن‌ها در کارشان هیچ دوزوکلکی ندارند. خصلت بچه‌های کم‌توان ذهنی این‌طور است. به کمک یکدیگر کارگاه ساخت لوازم ورزشی را اداره می‌کنند. فقط کافی است به آن‌ها اعتماد کنید.» استادکارترکیب واژه «کم‌توان ذهنی» را دوست ندارد. می‌گوید: «این بچه‌ها جزئ بچه هایی هستند که نیاز به حمایت ویژه دارند.» استاد وقتی از بچه‌های کارگاهش حرف می‌زند چشمانش برق می‌زند. روی آن‌ها تعصب دارد. تک‌تک آن‌ها را خوب می‌شناسد. به اسم صدایشان می‌کند. اینجا معنای «استاد ـ کارگری» تغییر کرده است. در کارگاه ساخت لوازم ورزشی، وقتی آقای مهربانی کلید به درمی‌اندازد و وارد کارگاه می‌شود همه بچه‌ها به جای اینکه خود را سرگرم کار کنند کارشان را رها می کنند و به استقبال اوستا می‌روند حتی فراموش می‌کنند که باید کارشان را انجام دهند. آقای مهربانی با تک تک آن‌ها احوالپرسی می کند. او را اوستا صدا نمی‌کنند. به او «آقا» می‌گویند. همان آقایی که سر کلاس و کارگاه مدرسه طاهر به آن‌ها درس و نمره می‌داد.


از خودمان حرف بزنیم، چشم می خوریم
 «محمدحسن» روی زمین نشسته و واشربارفیکس ها را جا می‌زند و آن‌ها را به سعید می‌دهد که مرحله بعد مونتاژ را انجام دهد، می‌گوید: «امروز روزخوبیه یه مشتری شهرستانی پیدا شده می خواد همه فوتبال دستی ها رو بخره. خیلی خوب میشه؛ اینجوری آقای مهربانی واسه دادن حقوق بچه ها به قرض نمیفته. شما هم خریداری؟ البته ما مشتری کم نداریم سرمایه کم داریم، اینو آقای مهربانی میگه» می‌پرسم: «چند سالته؟» با کمی مکث که انگار دوست ندارد جواب دهد می‌گوید: «فکر کنم ۲۳ سالمه.» و بعد ادامه می‌دهد: «3 سال است اینجا کار می‌کنم. مامانم هرروز برام اسفند دود می کنه میگه خیلی از جوان ها بیکارن اما خدا خیلی تو رو دوست داره که میری سرکار.» و با این جمله محمد حسن، همه با هم می خندند.

 بچه‌ها دوریکدیگر نشسته‌اند ومحصولاتی را که ساخته اند، بسته بندی می کنند. هر از گاهی زیر چشمی نگاهی می اندازند و ریزریز می خندند. سعید بین بچه ها داوطلب می شود که سوال های ما را جواب دهد می‌پرسم: «قبل ازاینکه به اینجا بیایی چی کار می‌کردید؟» می‌گوید: «مدرسه بودیم. نجاری می‌کردیم. بعضی ها هم کفاشی می کردن. ما توی مدرسه مون کارگاه خیاطی هم داشتیم.» کمی فکر می‌کند و بعد می‌گوید: «معرق چوب هم یاد گرفته بودیم ولی الان یادمون رفته. حالا اینجا فوتبال دستی می‌سازیم. برش‌کاری می‌کنیم و خیلی کارهای دیگه»

می‌پرسم: «فوتبال دستی هم بازی هم می کنید؟»
«ما کار می کنیم، اینجا که جای بازی نیست فقط بعضی وقت ها آقا دو ساعت استراحت میده فوتبال بازی می کنیم. بعضی روزها هم که کارمون زود تموم میشه می ریم استخر.

می پرسم «اینجا چه کسی ازهمه قویتره؟»همه نگاه ها به سمت عقب برمی گردد جایی که محمد ایستاده محمد جثه بزرگی دارد و یک لحظه خنده از روی لبانش پاک نمی شود.وقتی سعید از زوربازوحرف می زند، محمد آستین های کوتاه پیراهنش را تا می کند تا بازوهای قوی اش بیرون باشد اما هم اینکه متوجه می شود همه نگاه ها به او خیره شده آستینش را پایین می کشد و شروع می کند به جا بجایی جعبه های سنگین و خنده از روی لبانش پاک نمی شود.

علی جوانترین کارگر این کارگاه ۱۹ ساله است می‌پرسم: «چند وقت است که اینجا کار می‌کنی؟» می‌گوید: «یادم نیست.» همین که این جمله را می‌گوید همه شروع می کنند به حساب و کتاب کردن. سعید همانطور که انگشت های دستش را کف دستش باز و بسته می کند و ماه های سال را می شمرد می گوید: «ماه رمضون پارسال بود که اومد کارگاه.» بین کارگران جوان فقط «بهروز» ازدواج کرده است. می‌گوید: «از وقتی ازدواج کرده‌ام همه حقوقم را به همسرم می‌دم من اینجا از همه بهتر، جارو و همه چیز را جمع و جور می‌کنم.» با او به اتاقک کوچک طبقه دوم می‌رویم. در اتاق را باز می‌کند: «ببینید چقدر تمیزه! بچه‌ها باید لباس‌هایشان را به چوب لباسی آویزان کنند و بعد لباس کار بپوشند. صبح به صبح همه را کنترل می کنم.»


اشک خوشحالی قیمت ندارد
مهربانی تا ۳ سال پیش یعنی قبل از اینکه بازنشسته آموزش و پرورش شود در مدرسه «طاهر» معلم همین بچه‌ها بود. به خوبی با روحیات آن‌ها آشناست. می‌گوید: «اگر این بچه‌ها را بشناسید دیگر نمی‌توانید با بچه‌های عادی کار کنید. این افراد در جامعه ما بسیار مهربان، حرف گوش کن و صادق هستند. آنچه که من امروز در کارگاهم شاهد آن هستم صداقت است. این بچه‌ها بلد نیستند دروغ بگویند. هر سال حدود 7 نفر از مدرسه طاهر فارغ‌التحصیل می‌شوند. از وقتی که توانستم ۱۲ نفر از بچه‌ها را جذب کنم و شاهد خوشحالی این بچه‌ها و خانواده‌هایشان بودم آرزو می‌کنم که ای کاش می‌توانستم همه بچه‌ها را مشغول به کار کنم. وقتی پدر و مادری می‌دانند که فرزندشان با موقعیت خاصی که دارد در یک محیط امن مشغول به کار است و درآمدی هم دارد امنیت خاطر پیدا می‌کنند. من در این سال‌ها شاهد اشک خوشحالی مادران زیادی بوده‌ام. کار با این بچه‌ها فقط کمی صبر می‌خواهد. وقتی کار را یاد می‌گیرند دیگر خیالت راحت می‌شود.»



از فوتبال دستی پسر همسایه تا بیمه بچه‌ها
مهربانی ازدوره دبیرستان همراه با برادرش وارد ساخت وسایل ورزشی شده است. می‌گوید: «آن زمان با اینکه سن و سالی نداشتیم تصمیم گرفتیم خودکفا باشیم. پسر همسایه به تازگی فوتبال دستی خریده بود. یک روز فوتبال دستی‌اش را قرض گرفتیم و تمام قطعاتش را اندازه‌گیری کردیم. وسایل اولیه را خریدیم و چند تایی ساختیم. کم‌کم مشتری پیدا شد و تا امروز محصولاتمان مشتری دارد.» او می‌افزاید: «وقتی کارمان رونق گرفت در استخدام آموزش و پرورش بودم با برادرم کار می کردم و هیچ کارگری نداشتیم. معلم ورزش و معلم کارگاه چوب مدرسه طاهرد شهرری بودم. از همان موقع گفتم کارم را توسعه می‌دهم و از همین بچه‌ها استفاده می‌کنم که خدا را شکر انجام شد.»
مهربانی از کمی درآمد که این روزها گریبانش را گرفته است می‌گوید: «حدود ۵ سال است که بچه‌های کارگاه را بیمه کرده‌ام و بیمه کامل برای آن‌ها پرداخت می‌کنم. این در حالی است که هیچ امتیاز خاصی شامل حال من و این بچه‌ها نشده است تا بهتر بتوانم این بچه‌ها را پوشش اقتصادی دهم یا اینکه فارغ‌التحصیلان بیشتری را جذب کنم. با توجه به رکود بازار، سرپا نگهداشتن این کارگاه منفعت اقتصادی چندانی برای من ندارد اما مگر می‌شود این بچه‌ها را نادیده گرفت. وجود این بچه‌ها برکت است. خیلی از هم صنفی‌های من همان 3 سال قبل کارگاهشان را جمع کردند اما به دعای این بچه‌ها و خانواده‌هایشان هنوز آنقدر درمانده نشده‌ام که کارم را تعطیل کنم. البته اتفاق افتاده که چند روز پرداخت مبلغ بیمه بچه‌ها عقب افتاده اما در آخرین لحظه مشتری از شهرستان زنگ زده سفارش داده و حتی قبل از اینکه کالا به دستش برسد چک نقد شده است. البته طبق قانون حمایت از معلولان هرکارفرمایی که این بچه‌ها را به کار بگیرد دولت باید سهم کارفرما را برای معلولان پرداخت کند. با همه پیگیری هایی که انجام دادم یک سالی است که اداره بهزیستی با تاخیر این حق را پرداخت می کند اما متاسفانه با گران شدن وسایل اولیه و کسری سرمایه، تولیدات این کارگاه به حداقل خود رسیده است.»

 

توانمندی معلولان را نادیده نگیریم
 طبق قانون، دستگاه‌های اجرایی باید بیش از 3 درصد از ظرفیت استخدامی خود را به معلولان اختصاص دهند. «افشین پرفکرمقدم» عضو هیئت مدیره جامعه معلولان شهر تهران با اشاره به این قانون می گوید: «قبل از اینکه قانونی وضع شود باید زیر ساخت های آن آماده شود وقتی معلولان فقط در مدارس مختص به خودشان اموزش می بینندو در جمع اجتماعی که قرار است در ان کار کنند قرار نمی گیرند چور می توانند به این اعتماد به نفس برسند هرچند این قانون سه درصدی می‌تواند بیش از گذشته امکان فرصت حضور و بهره‌مندی از توانایی و ظرفیت معلولان را در توسعه اقتصادی و عمرانی کشور فراهم کند. اما آیا در واقعیت این اتفاق می‌افتد؟ حتی وقتی کارگاه‌های خصوصی و شخص سرمایه‌گذار کمر همت را می‌بندند و وارد مقوله حمایت از معلولان می‌شوند چقدر مورد حمایت مسئولان قرار می‌گیرند؟ معلولان در انتخاب شغل مناسب و پایدار چالش‌های زیادی را تجربه می‌کنند که منشأ بسیاری از آنان نگرش منفی جامعه به پدیده معلولیت است. این درحالی است که اگر فرصت‌های برابر برای آموختن مهارت‌های اجتماعی و تحصیلی و امنیت شغلی به معلولان داده شود بسیاری از آنان ظرفیت‌ها و قابلیت‌های نهفته خود را آشکار خواهند کرد.

پرفکر مقدم می‌افزاید: «نگرش منفی و انکار توانمندی‌های معلولان و نپذیرفتن فرصت‌های شغلی برای آن‌ها، اصلی‌ترین دلایل پایین بودن مشارکت‌های اجتماعی معلولان است. بچه‌های معلول توانمندی‌های نهفته‌ای دارند که در بسیاری از این افراد ناشناخته مانده است و متأسفانه اغلب اجازه بالفعل شدن این استعدادها به آن‌ها داده نمی‌شود. معلولان با کار شخصیت می‌گیرند؛ خوشحال می‌شوند و روحیه بهتری پیدا می‌کنند.. این اتفاق خودبه‌خود خانواده معلولان را از بحران عزلت‌نشینی نجات می‌دهد.»



گزارش از سودابه رنجبر
منبع: مجله فارس پلاس
* انتشار مطالب خبری و تحلیلی رسانه‌های داخلی و خارجی در «ماهنامه کارآفرین ناب» لزوماً به معنای تایید یا رد محتوای آن نیست و صرفاً به قصد اطلاع کاربران بازنشر می‌شود.

نظر خود را اضافه کنید.

ارسال نظر به عنوان مهمان

0 / 1000 محدودیت حروف
متن شما باید کمتر از 1000 حرف باشد
نظر شما به دست مدیر خواهد رسید
شرایط و قوانین.
  • هیچ نظری یافت نشد

ورود کاربران

خبرنامه پیامکی




گالری تصاویر

با ما در ارتباط باشید